اسم نمایشگاه کتاب که میاد دلم پر میزنه به خاطره سالهای گذشته فیلم نمایشگاه رو که توی یه شرط بندی به
اونی باختم که ....امید با اون ناز کردنات موقع حرف زدن و غیرتی که همیشه روی من داشتی.علیرضا .محسن با اون جنگولک بازیات که همیشه درونت راپشتش قایم میکردی. و بهنام که اسم واقعیت احسان بود و من به خاطر شباهت قیافت به یه نفر دیگه بهنام صدات می کردم وبه همین اسم بین بچه ها مشهور شده بودی .
برای تو حسام برای تو هم دلتنگ شدم ... حتی برا مریم وزهرا افاده ای که هیچ وقت از من خوششون نمی امد.وتو ذهنشون من دختر بدی بودم .... برا تو هادی که موقع عکس گرفتن از ما چه اداهایی نیومدی...برای درکه بوی دود کباب ومعسل هم دلتنگم.اون موقع که ما در یه خونه قایم شده بودم تا علی حسین( که الان استاد دانشگاه شدی و خودتو برامنم می گیری. بدون اینکه بدونی من تو خیلی از قضیه هایی که فکر میکنی نقش داشتم حتی پشت صحنه هم کار نمی کردم.) را بترسونیم اماصاحبخونه درو باز کرد و خودمون سکته رو زدیم......دوستتون دارم ........
دلتنگ روزهایی شدم که برای سپری شدنشون لحظه شماری می کردم.
هیچ کس تنهاییم را حس نکرد
وسعت حیرانیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
دیده بارانیم راحس نکرد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن:تو وبلاگ قبلیم ننوشتم چون سعی کردم همیشه شاد باشم حتی در نهایت اندوه لبخند از صورتم گم نشه ...
اما اعتراف می کنم کم آوردم......